آنکه در پیمان خود وفادار باشد. با وفا. عهد ناشکن: سخت پیمان بود در دین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست شرط یارانست کز پیوند یارش نگسلد. سعدی
آنکه در پیمان خود وفادار باشد. با وفا. عهد ناشکن: سخت پیمان بود در دین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست شرط یارانست کز پیوند یارش نگسلد. سعدی
اسبابی را گویند که داماد به خانه عروس میفرستد. (برهان). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و مهر معجل و کابین و اسباب دامادی. (غیاث). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و در جهانگیری مهر معجل و کابین و در سروری مطلق اسباب داماد، و دست فیمان معرب آن است. (آنندراج). شیربها، مهری را گویند که بوقت عقد کردن قرار دهند و آنرا مهر مؤجل ! خوانند و معرب آن دستفیمان است. (از برهان). مهر مؤجل ! (جهانگیری). کابین. (یادداشت مرحوم دهخدا). سیاق. شبر. صداق. صدقه. (منتهی الارب). عقد. (دهار). مهر: مر او را ز بهر نریمان بخواست همه دست پیمان او کرد راست. اسدی. آمد عروس ملک بدست ظفر برون دادیش دست پیمان کردیش شوهری. خالد بن ولید. چون عروس بلاغت را خطبه کردی (شهید بلخی) بی دست پیمان، دست به پیمان او دادی. (لباب الالباب). نکاح کنیزک بی رضای مالک روا نبود زود دست پیمان حاصل کن و دمادم من بیا. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 156). برخیز بازرو تا وقت شدن دست پیمان حاصل می کن. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 132). به عشق راغب نمی شوی و دست پیمان حاصل نمی کنی. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 198). عقد طلبی بستند او را و ازپی دست پیمان آن گردان کردند. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 230). اگر صدقی داری به حال حوریان چگونه شب خفتن روا داری و دست پیمان حاصل نکنی بی رغبتی. (معارف بهاء ولدج 1 ص 254). چون به جد تزویج دختر گشت فاش دست پیمان و نشانی و قماش. مولوی. دخترم را صدوپنجاه هزار دینار دست پیمان است هرکه این را بدهد دخترم تواند برد. (بختیارنامه چ وحید). که داماد طرب در بزم سامان بجز خامی ندارد دست پیمان. ناظم هروی (از آنندراج). اساقه، دست پیمان راندن به سوی عروس. اصداق، دست پیمان نامیدن. (از منتهی الارب). تفویض، زن دادن بی دست پیمان. (صراح). شبر، حق نکاح و دست پیمان و نکاح. (منتهی الارب)، بیعت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ان الذین یبایعونک، آنها که با تو دست پیمان می کردند با خدا دست پیمان می کردند. (فیه مافیه)، و بافک اضافه نیز به معنی بیعت است: سخن گفتند ازین پیمان فراوان بهم دادند هر دو دست پیمان. (ویس و رامین)
اسبابی را گویند که داماد به خانه عروس میفرستد. (برهان). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و مهر معجل و کابین و اسباب دامادی. (غیاث). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و در جهانگیری مهر معجل و کابین و در سروری مطلق اسباب داماد، و دست فیمان معرب آن است. (آنندراج). شیربها، مهری را گویند که بوقت عقد کردن قرار دهند و آنرا مهر مؤجل ! خوانند و معرب آن دستفیمان است. (از برهان). مهر مؤجل ! (جهانگیری). کابین. (یادداشت مرحوم دهخدا). سیاق. شبر. صداق. صدقه. (منتهی الارب). عقد. (دهار). مَهر: مر او را ز بهر نریمان بخواست همه دست پیمان او کرد راست. اسدی. آمد عروس ملک بدست ظفر برون دادیش دست پیمان کردیش شوهری. خالد بن ولید. چون عروس بلاغت را خطبه کردی (شهید بلخی) بی دست پیمان، دست به پیمان او دادی. (لباب الالباب). نکاح کنیزک بی رضای مالک روا نبود زود دست پیمان حاصل کن و دمادم من بیا. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 156). برخیز بازرو تا وقت شدن دست پیمان حاصل می کن. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 132). به عشق راغب نمی شوی و دست پیمان حاصل نمی کنی. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 198). عقد طلبی بستند او را و ازپی دست پیمان آن گردان کردند. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 230). اگر صدقی داری به حال حوریان چگونه شب خفتن روا داری و دست پیمان حاصل نکنی بی رغبتی. (معارف بهاء ولدج 1 ص 254). چون به جد تزویج دختر گشت فاش دست پیمان و نشانی و قماش. مولوی. دخترم را صدوپنجاه هزار دینار دست پیمان است هرکه این را بدهد دخترم تواند برد. (بختیارنامه چ وحید). که داماد طرب در بزم سامان بجز خامی ندارد دست پیمان. ناظم هروی (از آنندراج). اساقه، دست پیمان راندن به سوی عروس. اصداق، دست پیمان نامیدن. (از منتهی الارب). تفویض، زن دادن بی دست پیمان. (صراح). شَبر، حق نکاح و دست پیمان و نکاح. (منتهی الارب)، بیعت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ان الذین یبایعونک، آنها که با تو دست پیمان می کردند با خدا دست پیمان می کردند. (فیه مافیه)، و بافک اضافه نیز به معنی بیعت است: سخن گفتند ازین پیمان فراوان بهم دادند هر دو دست پیمان. (ویس و رامین)
کسی که در غایت جرأت و بی باکی باشد. (آنندراج). شجاعت و دلیری. (مجموعۀ مترادفات ص 222) ، سمج. مبرم. پررو: جگرم خون شد از پریشانی آه از این جان سخت پیشانی. اوحدی. ببردشیخ را به مهمانی با مریدان سخت پیشانی. اوحدی. این چه ابروی سخت پیشانی است وین چه لبهای نرم گفتار است. صائب
کسی که در غایت جرأت و بی باکی باشد. (آنندراج). شجاعت و دلیری. (مجموعۀ مترادفات ص 222) ، سمج. مبرم. پررو: جگرم خون شد از پریشانی آه از این جان سخت پیشانی. اوحدی. ببردشیخ را به مهمانی با مریدان سخت پیشانی. اوحدی. این چه ابروی سخت پیشانی است وین چه لبهای نرم گفتار است. صائب
پهلوان و تیرانداز و شه زور. (آنندراج). درشت و بی رحم. (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمند افکنی و چوگان باز. فرخی. ای سخت کمانی که خدنگ تو ز پولاد زآنسان گذرد کز دل بدخواه تو نفرین. فرخی. کآن مرد سوی اهل خرد سست بود سخت کز بهر طمع سست بود سخت کمانیش. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران). بخت بد ما همی کند سست پیی ورنه تو چنین سخت کمان نیز نئی. مهستی دبیر. در رکابش چو اژدهای دمان بود سیصد هزار سخت کمان. نظامی. سعدی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده سخت کمان چه غم خورد گر تو ضعیف جوشنی. سعدی. گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست. سعدی. ، درشت و بی رحم: دیدی که وفا بسر نبردی ای سخت کمان سست پیمان. سعدی. ، ماهر در تیراندازی. آنکه کمان را بیشتر کشد تا تیر آن دورپروازتر بود: بسیار بزرگ و دراز است (صنوبر) بحدی که مرغان بر سر آن آشیانه کنند هیچ تیرانداز سخت کمانی تیر بدان نتواند رسانید. (فلاحتنامه)
پهلوان و تیرانداز و شه زور. (آنندراج). درشت و بی رحم. (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمند افکنی و چوگان باز. فرخی. ای سخت کمانی که خدنگ تو ز پولاد زآنسان گذرد کز دل بدخواه تو نفرین. فرخی. کآن مرد سوی اهل خرد سست بود سخت کز بهر طمع سست بود سخت کمانیش. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران). بخت بد ما همی کند سست پیی ورنه تو چنین سخت کمان نیز نئی. مهستی دبیر. در رکابش چو اژدهای دمان بود سیصد هزار سخت کمان. نظامی. سعدی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده سخت کمان چه غم خورد گر تو ضعیف جوشنی. سعدی. گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست. سعدی. ، درشت و بی رحم: دیدی که وفا بسر نبردی ای سخت کمان سست پیمان. سعدی. ، ماهر در تیراندازی. آنکه کمان را بیشتر کشد تا تیر آن دورپروازتر بود: بسیار بزرگ و دراز است (صنوبر) بحدی که مرغان بر سر آن آشیانه کنند هیچ تیرانداز سخت کمانی تیر بدان نتواند رسانید. (فلاحتنامه)
بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن. (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص 105). ای سخت جفای سست پیمان رفتی و چنین برفت تقدیر. سعدی. سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل ورای صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست. سعدی
بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن. (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص 105). ای سخت جفای سست پیمان رفتی و چنین برفت تقدیر. سعدی. سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل ورای صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست. سعدی